1/3/08

گیلانک و یک کریسمس گیلکانه

چند روزی در سوئد بودم. از بچگی وقتی اسم این کشور را می شنیدم اسکیموها و برف زیاد و سرما تداعی ام می شد. اما وقتی وارد شهر گوتنبرگ شدم نه از برف خبری بود و نه از سرمای آنچنانی و نه متاسفانه از اسکیموها که خیلی دوست داشتم ببینم شان. فقط در شمال سوئد زندگی می کنند و گوتنبرگ در جنوب واقع است. مهمان دوستی گیلک که از طریق اینترنت آشنا شدم بودم. اینهم از محاسن اینترنت. خانواده چهارنفره بسیار دوست داشتنی هستند و من بسیار خوشحال و مسرور از آشنایی با آنها. یک خانواده ای سه نفره که از بستگانشان بودند از آلمان آمده بودند و یک خانواده هم از شهرهای اطراف گوتنبرگ و دو نفر سینگل هم از گوتنبرگ. خلاصه مدتها بود که اینهمه گیلک را یکجا ندیده بودم. چه صفایی. خانمی که از آلمان آمده بود چه صدای گرم و قشنگی داشت « سیاه ابرانای ، باد و بارانای ...» و چند ترانه خاطره انگیز دیگر را شنیدیم و بعد که نوبت شام کریسمس شد فکر کردم جایی تو گیلان هستم. زیتون پرورده، میرزا قاسمی ، سیرترشی و بوقلمون که توش رو با مغزگردو و رب انار و سبزیهای معطر از جمله سبزیهای شمالی مثل خنش و شوشاق پر کرده بودند. تعریف می کردند که سوئدی ها هم مثل انگلیسی ها تو غذا درست کردن ول معطلند. همه چیز گیر میاد اما بلد نیستند درست کنند. کالباس، ژامبون، ماهی آب پز و سیب زمینی غذای اصلی شان هست. رسمشونه که شب کریسمس کله خوک رو وسط سفره بگذارند. البته نمی خورند، فقط برای "تزئین". تا پانزده سال پیش بادنجان ندیده بودند و هنوز هم خردش کرده و قاطی سالاد می کنند و می خورند. برنج رو نه بصورت پلو یا کته بلکه خمیر مانندی که رویش شکر می زنند می خورند. تازگیها با باز شدن رستورانهای ایرانی و ترکی دارند با پلو آشنا میشند.ملت آروم ، خونسرد و در مجموع بی آزار و دوست داشتنی هستند.
یک بار دیگر کریسمس و سال نو را به همه تبریک گفته و امیدوارم در سال نو هرچه کهنه و ژنده و متحجر و پلاسیده و عبوس و در عین حال شر، جای خود را به تازه و نو شاداب و خوب بدهد