5/19/08

کودکان در غربت

چند سال پیش در یک مهد کودک شش ماه کار کردم. از 22 تا بچه چهار تا خارجی بودند که یکیش ایرانی بود. چهار سالش بود. با اینکه زبان رو خوب یاد گرفته و با بچه های دیگر راحت حرف میزد اما متوجه شدم که بیشتر با خارجی ها و بویژه با یک بچه که والدینش از شیلی بودند بازی می کند. علت اصلی اینکه بیشتر با بچه شیلیایی بازی می کرد رنگ مشابه پوست و مویشان بود. با دوتا بچه خارجی دیگر که از لهستان و فنلاند بوده و هردو بور بودند شاید بخاطر اینکه اسمشان مثل بچه ایرانی و شیلیایی از دید هجده بچه دیگر عجیب و غریب بود هم احساس نزدیکی کرده و بازی می کردند
اگر مثلا دو یا سه نفر از بچه های نامبرده همزمان به دلایلی به مهد کودک نمی آمدند بی حوصلگی ، بی میلی به غذا و دلتنگی را میشد براحتی در یک یا دو نفری که آمده بودند دید. نگرانی از هم پاشیدن گروهی که به آن تعلق دارند شاید علت اصلی آن باشد. تعلق به گروه یا جمع از ضروریات بسیار مهم برای کودکان هست که متاسفانه خیلی از والدین به آن توجه ندارند. این ضرورت اهمیتش برای بچه های در غربت دو چندان می شود. زیرا اینها ازاحساس تعلق و بستگی به جمع و گروههای خانوادگی که معمولا هر بچه ای در وطن خودش دارد محروم هستند و از رفت و آمدهای خانوادگی نزد عمو ، دایی ، خاله، عمه، مامان بزرگ و بابا بزرگ و... خبری نیست. بعداز تعطیلات هفتگی معمولا بچه ها از دیدار بچه های فامیل مثل دختر عمو و پسر خاله و ... صحبت می کنند و بچه های خارجی که از این نعمت محرومند با افسردگی و احساس کمبود خود را از این نوع بحث ها دور نگه میدارند و اگر اندکی بقول معروف زبل باشند سعی می کنند مسیر بحث و گفتگو را عوض کنند

نوع برخورد والدین در تقویت روحیه کودکان و برطرف کردن افسردگی شان بسیار مهم هست. چندوقت پیش با یکی از دوستانم رفتیم منزل یک خانواده ایرانی که آشنایشان بود. یک ساعتی که آنجا بودیم شاید بیش از بیست بار خانم میزبان سر بچه چهار سال و نیمش داد زد و تهدید کرد: یک بار دیگه این کار رو بکنی میدونم با تو چکار بکنم. چند بار هم بچه را زد. البته بچه زیاد به تهدیداتش اهمیت نمی داد. همیشه همینطور بود. وقتی صبح تا شب صدبار یکی را تهدید کنی کم کم از اثر گزاری اش کاسته شده و بچه محل نمی گذارد. دوستم تعریف کرد که بچه شان هر روز با گریه و دعوا به مهد کودک می رود. حق هم دارد. به او خوش نمی گذرد. یاد نگرفته با بچه ها بازی کند. معمولا روزهای تعطیلی یا حتی روزهای کاری، بعداز کار مادران و گاهی پدرانی که بچه کوچک دارند جلوی محوطه خانه ها که در بیشتر کشورهای اروپایی فضای بازی با وسایل بازی هست جمع میشن و یکی دو ساعتی می نشینند تا بچه ها با همدیگر بازی کرده و رفتار گروهی و تعلق به جمع را تمرین کنند. اما این خانم چون اندکی خجالتی است و زبانش هم زیاد خوب نیست هیچوقت با بچه اش نمی رود. اگر هم برود مواقعی می رود که کسی آنجا نباشد

بدتر از همه بعداز تعطیلاتی مثل کریسمس و عید پاک و امثالم هست که بچه ها از دیدار بستگانشان و از کادوهایی که گرفتند صحبت می کنند. دوستی دارم که هر کریسمس چندتا تا کادو برای هرکدام از بچه هایش می خرد و به خانه خودش پست می کند و به آنها می گوید مثلا دایی، عمه یا مامان بزرگ برایتان فرستاده. وقتی شنیدم اول خنده ام گرفت اما دیدم بد فکری نیست. پیشنهاد می کنم همه آنهایی که بچه دارند از این دروغ مصلحتی استفاده کنند که منفعتش برای بچه های در غربت بیشتر از زیان احتمالی این چاخان شیرین هست