حتما بیشتر شماها شنیده اید ، در جریان انقلاب فرانسه روزی که مردم در خیابانها تظاهرات می کردند سر و صدای آن به گوش ماری آنتوانت ملکه فرانسه می رسد. وی که مثل تمام زنان درباری از زندگی مردم بیرون از حصار کاخها بی خبر بود از یکی از درباریان می پرسد این تظاهرات کنندگان چه می خواهند؟ او جواب می دهد نان، چون گرسنه اند. ماری آنتوانت با تعجب می گوید: خوب چرا بیسکویت نمی خورند
چند روزی است که خیابانهای تهران و بسیاری شهرهای بزرگ ایران مملو از هموطنان تشنه آزادی است و فریادشان تا هزاران فرسخ به گوش ساکنان دور افتاده ترین ممالک هم رسیده است. اما فکر می کنید دیروز دو پرسش بسیار "مهمی" که خبرنگاران پس از نشست دولت از احمدی نژاد و دولتش کردند چه باشد؟
پرسش اول از احمدی نژاد: به گزارش «شفاف» و به نقل از خبرگزاری ها یک خبرنگار از دکتر احمدی نژاد می پرسد آیا تاریخ ازدواجش را به خاطر دارد ؟
پرسش دوم از احمدی نژاد و هیئت دولت: امروز يکي از خبرنگاران واحد مرکزي خبر از هر کدام از وزرا که از نشست هيات دولت خارج مي شدند، يک سوال مي پرسيد که تا حدود زيادي براي وزرا اين سوال غير منتظره و غير تخصصي بود. سوال اين بود آقاي وزير نتيجه فوتبال امروز ايران و کره جنوبي را چگونه پيش بيني مي کنيد؟ حتي اين سوال از رييس جمهوري هم پرسيده شد
تعجب ماری آنتوانت بخاطر نادانی و بی خبری وی از اوضاع مردم بود. اما ترتیب دادن اینگونه مصاحبه ها و پرسش های از پیش تعیین شده و درج آن در نشریاتشان در شرایط کنونی علاوه بر نادانی ناشی از چه دلایل دیگری می تواند باشد؟
یادم می آید زمانی اگر کسی به خیار گاز می زد بوی خوش آیند آن را تا چندمتردورتر حس می کردیم. امروزه اما خیار یا هر میوه دیگری حتی اگر زیر دندانهای مان باشند از مزه، بو و طعم خبری نیست. این در حالی ست که چند هفته پیش قیمت خیار به کیلویی 5 یورو هم رسیده بود. در بیشتر کشورهای اروپایی هزینه درست کردن یک پُرس املت گوجه فرنگی بسیار بیشتر از جوجه کباب هست. حالا فکر نکنید که این گرانی بخاطر مرغوبیت گوجه فرنگیها هست. نه. مثل خیارهایشان بی بو و خاصیت هستند. با یک نوعش املت ترش می شود و با نوع دیگر شیرین. میوه ها هم همینطور آدم بدبین و خرده گیری نیستم و همه چیز را سیاه نمی بینم. می دانم منابع کره خاکی محدود هست و جمعیت جهان بسیار بیشتر از آن زمانی ست که خیار و گوجه فرنگی هنوز طعم و مزه داشتند. شاید استفاده از شیوه های مصنوعی و گلخانه ای و تزریق انواع مواد شیمیایی ضروری باشند. از طرف دیگر می دانیم که سطح بسیار وسیعی از کره زمین ، بویژه در آفریقا و آسیا با اندکی بهبودسازی خاک می توانند به مزرعه و کشتزار تبدیل شوند. اما جنگ و درگیری ، بی کفایتی دولتمردان و یا سودجویی واردکنندگانی که در پی سودهای کلان و فوری هستند مانع از آن می گردد. با تکنولژی مدرن و مبالغ هنگفت و سرسام آوری که در دنیا صرف سلاح، زندان، انواع پلیس و نیروی فشار که صبح تا شب بدنبال این هستند که تارمویی از دختری بیرون نباشد و شلوارش تنگ و پاشنه کفشش بلند نباشد و امثالهم می شود، می توان حتی خشک ترین و بی بنیه ترین زمینها را به کشتزار تبدیل کرد. شاید در شرایط کنونی جهان این آرزویی باشد برآورده نشدنی. زیرا متاسفانه سیاست عمومی در جهان و ایران در رابطه با استفاده منطقی از زمین و منابع آن روندی ویرانگرانه و سودجویانه هست. بجای کمک به افزایش باروری زمین و ایجاد کشتزارهای بیشتر، دریا و جنگل و رود و تالاب آلوده و ویران می گردند. شاید تا نظم عمومی جهانی چنین هست تغییر بنیادی در این زمینه صورت نگیرد. اما با اطلاع رسانی به مردم در این زمینه و ایجاد حساسیت در بین مردم نسبت به آن و تلاش همگانی می توان تا حدودی جلوی این ویرانگری را گرفت
چندهفته ای در سوئد بودم. می توان گفت مردم سوئد در مقایسه با دیگر نقاط جهان بیشترین حساسیت را نسبت به محیط زیست دارند. بسیاری از مواد شیمیایی "تقویت کننده" و هورمونی که در دیگر کشورهای اروپایی آزاد هست و یا آزاد نیست و اما کنترل لازم برای عدم استفاده از آنها وجود ندارد در سوئد سالهاست که بکار برده نمی شوند. به همین خاطر در موقع خرید مواد غذایی و میوه و سبزیجات آنجا مردم اول محصولات داخلی را اگر موجود باشد می خرند با اینکه معمولا از اجناس مشابه وارداتی گرانتر هستند. در کوچه پس کوچه های پاریس و لندن و دیگر شهرها اگر جلوی پایت را خوب نگاه نکنی حتما برفضولات سگ پا خواهی گذاشت. اما در سوئد با اینکه به نسبت جمعیت شان بیشتر از جاهای دیگر سگ دارند اینطور نیست. چند روزی نزد یک خانواده دوست داشتنی گیلک مهمان (مزاحم) بودم. یک آپارتمان چهار اتاقه داشتند. کنار کوچه ای که بین آپارتمان ها و پارکینگ محله قرار دارد هر صد متر یک ایستگاه ریختن زباله هست. در هر ایستگاه چهار تا محفظه بزرگ استوانه ای که قطر آنها یک و نیم متر و عمق شان چهار متر هست نصب شده که دوتا برای ریختن مواد اضافی غذایی و دوتا برای دیگر زباله ها هست. محفظه ها سرپوشیده هستند و موقع ریختن آشغال میتوان براحتی آنرا باز کرد. روزی یک بار کامیون می آید آنها را خالی می کند. در همین محله کوچکی که خانواده نامبرده زندگی می کنند یک ایستگاه دیگری هم وجود دارد که آنجا نیز چهار تا از این محفظه ها هست برای ریختن شیشه، فلز، روزنامه و کارتن. چهار روز آخر هر ماه نیز دو کانتینر بزرگ می گذارند تا مردم وسایل و لوازمی را که نمیشود در محفظه های نامبرده ریخت در آن ها میریزند. مثل میز، مبل، یخچال و تلویزیون کهنه و امثال آنها. سود این کار هم نصیب مردم می شود که از محیط و فضایی سالم برخوردار می گردند و هم شرکت صاحب مستغلات که از هزینه های جداسازی زباله ها که طبق قانون موظف به آن هست می کاهد. هرسال بعنوان تشکر از مردم بخاطر رعایت ضوابط محیط زیست و جداسازی زباله ها به هر خانواده ای چند کیسه 50 کیلویی خاک برای باغچه و گلدان می دهند . همولایتی هایم تعریف کردند که هرسال این کار را می کنند. روی بالکن دو در پنج متری شان دو تا گرین هاوس کوچک گذاشته بودند که از همه نوع سبزیجات (گرچه اندکی و مختصر) توی شان بود، حتی انواعی که در سوئد نیست و بذرشان را از ایران فرستاده بودند. با چه لذتی روزی چندبار به آنها سر میزدند و پروسه رشد شان را با شادی تماشا می کردند گاهی حسودی ام می شود و و گاهی دلم میگیرد وقتی اینها را می بینم و بعد خبرهای مربوط به آلودگی و ویرانی دریا و تالاب و جنگل در ایران را می خوانم و یا می شنوم
این هم گرین هاوس بالکن همولایتی های عزیزم در گوتنبرگ سوئد
دلم میخواست که روز جهانی زن چیزهای قشنگ دربارهزنان و از لحظه های زیبا و لطیف و پرمهر زنانگی بنویسم. اما چکنم که با وجودی که دنبال خبرهای بدو نا خوش آیند نیستم اماآنها نیز دست از سرم برنداشته و مدام خود را به من می رسانند
شنیده بودم که قاچاق دختران ایرانی بهبازار فروش تن کشورهای حوزه خلیج فارس بیداد می کند، اما پاکستان را نشنیده بودم. شهلا معظمی استاد دانشگاه تهران در سی و سومين نشست علمی قاچاق زنان و کودکان گفت دختران فقیر بسیاری از استان خراسان به امید زندگی بهتری فریب خورده و توسط دلالان تجارت زن به پاکستان برده می شوند.
کتب درسی قرار است دخترانه و پسرانه شود. لابد بعدها کتابفروشیها هم زنانه و مردانه می شوند و مثلا فروش کتب نویسندگان زن در کتابفروشی مردانه ممنوع می شود و برعکس
خانم زهرا سجادی مسئول امورآموزشی زنان و معاون رئیس جمهور در همایشی که نامش هم بسیار دهان پرکن هست یعنی" همایش علمی پژوهشی" تف کردند به هرچه علم. ایشانکارهای مهندسی را برای زنان غیر ضروری دانستند و مهندسان زن را تشویق به کار در خانه نمودند. لابد برای اینکه این مهندسان از پس کار خانه برآیند باید دوره های تکمیلی را پشت سر بگذارند مثلا مهندسی جاروکشی، مهندسی کتک خوری، مهندسی آشپزی، مهندسی اطاعت مطلق از شوهر، مهندسی نظافت توالت، مهندسی خدمات جنسی به شوهر و ...
خانم معاون رئیس جمهور فرمودند: «جايگاه رشد فعاليت زنان در جامعه فراهم است، اما خدا آن را از زن به عنوان تکليف و مسووليت نميخواهد». نمی دانم این حرف را خدا خصوصی به ایشان گفتند یا اینکه ایشان ازشوهر شان یا آقای رئیس جمهور شنیدند. نمیدانم تمام این محدویتها و بدبختی ها که بخشی از سرنوشت زنان محسوب می شوند را خدا هیچوقت مستقیما با خود زنان در میان نمی گذارد فقط آنهایی که حق داشتن چندتا زن و یه عالمه صیغه را دارند ارتباط مستقیم با خدا دارند.
صدای زنی هم اگر در بیاد یا پاشو کمی کج بگذارد سریع شلاق و سنگسار را بیادش می اندازند. مثل همین آقای سردار نجفي رئيس اماکن عمومی نيروی انتظامی که تهدید کردند: « زنانی که با پوشيدن لباسهای زننده، بدحجابی يا بدپوششی را در جامعه رواج دهند يا چهره جامعه را لائيک نشان دهند برخورد شديد قانونی خواهد شد». حتی اگر مانتویی که خریدی کمی گشاد یا بلند باشد حق نداری تغییر دهی و می گوید: «وقتی فروشنده، مانتو يا لباس متعارفی را به فروش ميرساند، خريدار پس از خريدن آن مانتو يا لباس، سريعا به خياطی مراجعه و آن لباس را غيرمتعارف کرده و به تن ميکند که نيروی انتظامی با مشاهده اين افراد به شدت با آنها برخورد قانونی ميکند».
خدای من! چقدر پول نفت ما صرف هزینه انواع و اقسام نیروی انتظامی می شود. بجای استفاده از این همه پول برای رفع فقر و بدبختی آن خانواده هایی که از ناچاری دختران شان را به دلالان تجارت زن می فروشند آنرا صرف انواع نیروی انتظامی می کنند تا بجان همان دختران بیاندازند.
نمی دانم این عفاف و نجابت زنان چرا اینقدر مهم هست اما وقاحت و بی شرمی آن مردانی که "بهره مندان" و سواستفاده کنندگان جنسی و مالی از این دختران بیچاره هستند بی اهمیت هست و زیر سبیلی رد می شود؟
اما امید را نباید از دست داد. زیرا فشار و تضییق ناحق هیچگاه و در هیچ کجا پیروز نهایی نبوده و اتفاقا برعکس در خیلی جاها و در بسیاری موارد باعث تشدید مقاومت شده است
روز جهانی زن مبارک باد
*****
بعداز تحریر: دیشب دیروقت رسیدم. ده روزی دسترسی من به اینترنت و کامپیوتر محدود بود. نمیخواستم چیزی درمورد 8 مارس بنویسم. خبرها را که خواندم تحمل نکردم سکوت کنم . یادداشت بالا را خیلی با عجله نوشتم. گرچه سطح نوشته های من چندان بالاتر هم نیست. اما این یکی را میتوانستم با گذاشتن وقت بیشتری اندکی بهتر کنم. اما حال که گذاشتم و عده ای خواندند تغییرش نمی دهم
مادر تعریف میکرد: دیروز با دختر 5 ساله ام توی پارک قدم میزدیم که دخترم چیزی را از زمین برداشت و گذاشت توی دهنش. سریع از دهنش درآوردم و بهش گفتم: - هرگز این کار را نکن دخترم گفت: - چرا؟ گفتم: - چون روی زمین افتاده بود و معلوم نیست از کجا اومده، کثیف هست و ممکنه یه عالمه میکروب و باکتری داشته باشه دخترم با چشمانی مملو از ستایش و قدردانی به من خیره شده و گفت : - مامان! این همه چیزا را از کجا میدونی؟ سریع باید جوابی پیدا میکردم. گفتم: - همه مامان ها این جور چیزا را میدونند و اینها بخشی از امتحان مادر شدن هست. ما باید اینها را بدونیم، کسی که اینها را ندونه نمی تونه مادر بشه قدم میزدیم و دخترم دو سه دقیقه ای کاملا ساکت بود. بنظر میرسید داره روی جوابم فکر میکنه. ناگهان دستم را گرفت و گفت: - حالا فهمیدم، اگر کسی در امتحان رد شد مجبوره بابا بشه با لبخندی بهش گفتم: - دقیقا عزیزم
کمی از نان صبحانه که یادم رفته بود و روی میز مانده و خشک شده بود را برداشتم و رفتم بالکن. نان را چند تکه کرده و از بالکن پرت کردم توی محوطه جلوی خانه . چند لحظه ای طول نکشید که دو تا کلاغ که لابد روی بام خانه نشسته بودند فرود آمدند. یکی از کلاغها تکه ای نان را به منقار گرفت و پر زد و رفت روی بام خانه روبرویی نشست و شروع کرد به خوردن. کلاغ دوم تکه نانی را برداشت و قدم زنان رفت تکه دوم را که چندمتر آنطرفتر بود برداشت و بعد چندمتر آنطرفتر تکه ای دیگر. سپس پر زد و رفت روی بام خانه روبرویی نشست که آنها را بخورد. تازه شروع به خوردن کرده بود که کلاغ سومی سر و کله اش پیدا شد و رفت سراغ کلاغ دومی. کلاغ دوم که لابد ضعیف تر بود از ترس از جایش برخواست و دو سه متر آنطرفتر نشست و با حسرت به تماشای کلاغ سوم که مشغول خوردن سه تکه نانش بود پرداخت. بیچاره زورش نمیرسید که از مایلملکش یعنی تکه نان دفاع کند. شاید اگر طمع نمیکرد و مثل کلاغ اولی به همان یک تکه نان قناعت میکرد حداقل تو این هوای سرد که غذا کم گیر می آید گرسنه نمی ماند
نمی خواهم درمورد کلاغ دوم قضاوت ناعادلانه کرده باشم. شاید فکر می کرد حالا که امکانی پیش آمده که شکمش را کاملا سیر کند چرا این فرصت را از دست بدهد. شاید هم جوجه اش دیر از تخم درآمده و هنوز مستقل نشده و میخواست تکه نانی هم برای او ببرد. اما دو انتقاد به او وارد است ، اول اینکه علیرغم تجربه های قبلی امکان راهزنی کلاغ سوم را از یاد برده بود. دوم اینکه وقتی کلاغ سوم آمد میبایست از تکه نانها و از حقش دفاع میکرد، یا حداقل قار و قاری میکرد. درمورد کلاغ اول هم شاید بیهوده به او امتیاز داده ام. او شاید از آن تیپ های ساکت و ترسویی است که به نیمه گرسنه بودن خود راضی هست و نمی خواهد به زیاده خواهی متهم شود و یا دچار دردسر گردد