11/26/07

زن

پروارت نمودم با شیره ی جانم
مانده هنوز زخمها به پستانم

عاشق بودم تا مرز پرستیدنت، کنیزکی بودم و زرخریدت
گوارا بودم وقت تشنگی ات

آه، درد و همچنان درد
درد زایمان هزارباره
و
هزار ساله

درد هزاران سنگ کوفته بر فرقم
نیست آیا مرحمی بر این دردم؟

تو نیز نگشتی مرحمی و نکرده ای مهری
لیک انسان باش و ابا کن ز پرتاب هر سنگی
---------------------------------
شاعر نیستم و هیچگاه هم شعری نسرودم. تنها کلماتی در نهان خانه ی دل دارم که بازگویشان می کنم

11/11/07

در ستایش عشق


هزار سال پیش روایتی را فردوسی تعریف می کند که حداقل هزارسال پیش از او نیز تعریف می کردند. زنی (رودابه) عاشق مردی(زال) می شود و ابتکار تماس و ابراز عشق خود به مرد را شخصا بعهده می گیرد و دیدار با وی در خلوت را مهیا می کند. هزار سال بعد دختری ( زهرا) به جرم عاشق بودن و بر سر قرار با عشق، آنهم نه در خلوت بلکه در پارک به بند کشیده می شود، به او تجاوز می شود و سپس کشته می شود

هزاران بار عشق سنگسار شد وهزاران بار نگاه عاشقانه و بوسه به بند کشیده شدند
اما باکی نیست، هزاران دل عاشق، هر روز، علیرغم بند و تازیانه و سنگسار آماده اند برای هزاران خطر
و آن دیگران، که مردگانند، بیهوده گمان بردند که عشق را کشتند
مردگانند، زیرا هزار سال پیش باباطاهر گفت
دل بی عشق را افسردن اولى
هركه دردى نداره مُردن اولى

جایی خواندم که پیشنهاد شده بود روز کشتن زهرا بنی يعقوب روز عشاق نامگذاری شود. چرا که نه