12/23/08

سه کلاغ

کمی از نان صبحانه که یادم رفته بود و روی میز مانده و خشک شده بود را برداشتم و رفتم بالکن. نان را چند تکه کرده و از بالکن پرت کردم توی محوطه جلوی خانه . چند لحظه ای طول نکشید که دو تا کلاغ که لابد روی بام خانه نشسته بودند فرود آمدند. یکی از کلاغها تکه ای نان را به منقار گرفت و پر زد و رفت روی بام خانه روبرویی نشست و شروع کرد به خوردن. کلاغ دوم تکه نانی را برداشت و قدم زنان رفت تکه دوم را که چندمتر آنطرفتر بود برداشت و بعد چندمتر آنطرفتر تکه ای دیگر. سپس پر زد و رفت روی بام خانه روبرویی نشست که آنها را بخورد. تازه شروع به خوردن کرده بود که کلاغ سومی سر و کله اش پیدا شد و رفت سراغ کلاغ دومی. کلاغ دوم که لابد ضعیف تر بود از ترس از جایش برخواست و دو سه متر آنطرفتر نشست و با حسرت به تماشای کلاغ سوم که مشغول خوردن سه تکه نانش بود پرداخت. بیچاره زورش نمیرسید که از مایلملکش یعنی تکه نان دفاع کند. شاید اگر طمع نمیکرد و مثل کلاغ اولی به همان یک تکه نان قناعت میکرد حداقل تو این هوای سرد که غذا کم گیر می آید گرسنه نمی ماند
نمی خواهم درمورد کلاغ دوم قضاوت ناعادلانه کرده باشم. شاید فکر می کرد حالا که امکانی پیش آمده که شکمش را کاملا سیر کند چرا این فرصت را از دست بدهد. شاید هم جوجه اش دیر از تخم درآمده و هنوز مستقل نشده و میخواست تکه نانی هم برای او ببرد. اما دو انتقاد به او وارد است ، اول اینکه علیرغم تجربه های قبلی امکان راهزنی کلاغ سوم را از یاد برده بود. دوم اینکه وقتی کلاغ سوم آمد میبایست از تکه نانها و از حقش دفاع میکرد، یا حداقل قار و قاری میکرد. درمورد کلاغ اول هم شاید بیهوده به او امتیاز داده ام. او شاید از آن تیپ های ساکت و ترسویی است که به نیمه گرسنه بودن خود راضی هست و نمی خواهد به زیاده خواهی متهم شود و یا دچار دردسر گردد

10 comments:

Anonymous said...

سلام. فکر میکنم بهترین کار این هست که کلاغ اولی و دومی با همدیگر به کلاغ زورگوی سومی حمله کنند و برای همیشه از شرش راحت بشوند

Anonymous said...

سلام. فکر میکنم بهترین کار این هست که کلاغ اولی و دومی با همدیگر به کلاغ زورگوی سومی حمله کنند و برای همیشه از شرش راحت بشوند

Anonymous said...

من اگر جای آنها میبودم، نگاهی به بالکن مینداختم و میگفتم: از گیلانت چه خبر ، برار؟

Anonymous said...

ایکاش من هم گیلک بودم. یا حداقل یکی از والدینم گیلانی بودند
من سادگی، صداقت، تسامح، تحمل دیگران و سابقه تاریخی مملو از شهامت و در عین حال فروتنی و دوری از تکبر بیجا را در گیلانیها بیشتر از هر دسته ای در ایران دیدم. به همین خاطر هم افتخار میکنم که همسرم گیلانی است

Anonymous said...

سلام گیلانک
کریسمس را امیدوارم خوش گذراندی
شاید بهتر است کلاغ اول و دوم با همدیگر بروند پیش کلاغ سوم و به او پیشنهاد بدهند که بعدها غذاها را با همدیگر تقسیم کنند. اگر نخواست، تهدید کنند که دیگر کلاغ های ضعیف را جمع کرده و او را از منطقه شان دور خواهند کرد
- دختر گیل نمیتواند در بلاگت کامنت بنویسد. من که راحت نوشتم. ضمنا او یک پست کوتاه قشنگی درباره ی کلاغهایت نوشته، برو و بخوان

Anonymous said...

کیجا جان کوجن دری
با بخشی از پیشنهاد مازیار موافقم. یعنی کلاغهای ضعیف باید انجمن کرده و بقول معروف "ما بشوند" و با همدیگر از شر کلاغ بدجنس خلاص شوند

Anonymous said...

درود برگیلانک عزیز! ماه ها بود که به وبلاگ روشن و آراسته ات سرنزده بودم. امروز چند مطلب را خواندم و ولذت بردم.

بامهر

Anonymous said...

با درود بر دختر شجاع گیلان
باید به کلاغ اول و دوم یادآوری کرد که چه حق و حقوقی در جمعی که هستند دارند. هر وقت به حقوق خود آشنا شدند آنوقت شاید امیدی باشد که تصمیم به دقاع از آن حق و حقوق را هم بگیرند
داستان کوتاهی بود با هزار پرسش
با احترام

Anonymous said...

گیلانک عزیز
تنها با تغییر و تحولی اساسی که شرط اول آن هم لغو قانون جنگل هست می توان از شر کلاغ هایی از نوع کلاغ سوم راحت شد
و مهم هست یادآوری کنم که این کار نه از عهده منجی یا پدرخوانده ای بلکه فقط از عهده کلاغهایی از نوع دوم و حتی سوم بر می آید. برای این کار همانطور که تورنگ نوشت اول باید این کلاغهای مظلوم "ما" بشوند

Anonymous said...

گیلانک عزیز،
بسیار خوشحال می‌شوم تا مواردی که در آن به کسی توهین کرده ام را یادآور شوید.
باز هم تکرار می کنم که «نداشتن سواد خواندن و نوشتن در گیلکی» یک توهین نیست. ضمن این که آن آنگولا و بورکینافاسو تنها مثال بود. شما بگیرید همین زبان انگلیسی.
و چیز دیگر آن‌که، متاسفانه این روزها مُد شده که هرگاه کسی در نقد حرف یا ادعای چیزی می‌نویسد یا می‌گوید سریع انگ و برچسب مخالفت و عدم تحمل نظرات مخالف می‌خورد. در حالی که وقتی رفیق عزیزم اشکوری مطلبی می نویسد و آن را در اینترنت منتشر می کند و تازه برای آن امکان کامنت هم می گذارد، یعنی این که به من خواننده این حق را داده که نقدش کنم.
و من هم می توانم این کار را بکنم. حتا می توانم با لحن تند یا کند این کار را بکنم و هیچ ارزشگذاری اخلاقی بد و خوبی هم ندارد.
مگر این‌که مثل این عزیزان انتقادپذیر داخلی بگویید: نقد باید «سازنده» باشد تا مقبول افتد!
من در نوشته ام، به کسی توهین نکردم. لحنم شاید تند بود، اما به حق کسی تجاوز نکردم و حق سخن گفتن را از کسی نگرفتم.
و این ناقض فروتنی نیست. گرچه در کل چندان اهل فروتنی نیستم. اهل فراتنی هم نیستم. ترجیح می‌دهم در همان سطحی باشم که هستم. نه فروتر و نه فراتر.
(عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت)